اعتکاف که میرفتم آقای همسر بخاطر مسئولیت کاریش نمیتونست با من بیاد و منو به اصرار خودش ، تنها راهی کرد! وقتی برگشتم خونه با دیدن این صحنه متعجب و ذوق زده شدم: کلی لباسهای چرک شسته و روی بند رخت پهن شده بود!... کلی تشکرات و تحسینات رو نثار آقای همسرم کردم: که شما خیلی اهل کار و کمک به همسر هستید .... ممنونم از اینکه انقدر به فکرمید ....و از این قبیل! ایشون هم با لبخند سری تکان میداد و هی میگفت کاری نکردم ...وظیفه بوده ! و .... اما چشمتون روز بد نبینه.. داشتم شلوارسفیدشون رو اتو میکردم که با لکی که از پنچرگیری ماشین یادگاری روش مونده بود مواجه شدم! من : وا این چرا لکش مونده....شسته بودی که....حتما پودرمون خوب نبوده...باید لکه گیری کنم! آقای همسر (در حالیکه سرش تو کار خودش بود) : اوهوم! فرداش وقتی داشتم رخت ها رو ( رختایی که همینطور چروک و مچاله پهن شده بود و هیچ تلاشی واسه صاف کردن و تکون دادنشون نشده بود!!!) از رو بند برمیداشتم دیدم همه لباسا با همون لکاش مونه و اصلا هم بوی پودر نمیده! من: مگه پودر کم ریخته بودی؟؟؟؟؟؟!!!!!! آقای همسر: پود...پودر...ئه پودر اصلا نریختم که ! من : بله! لباسای بیچاره 1200 دور در دقیقه با آب خالی چرخیده شده بودن! و اینجاست که میگی خودم کارامو انجام بدم راحت ترم و اصلا راضی به زحمت شما نیستم.... پ.ن: دیروز سه نوبت لباس تو لباسشویی ریختم! بعد نوشت: عااااااااااااااشقتم وقتی کار خونه بلد نیستی ولی انجامش میدی! مثل ظرف شستنت که ....