سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطر ریحان
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

هر دوشون از دانشگاه اومدن بیرون...اول فکر کردم همدیگرو نمیشناسن ولی چند دقیقه که گذشت مطمئن شدم یه خبراییه...!



تو  تاکسی کنار من نشستن...عجیب بود،تا یه ربع حتی بینشون یک کلمه هم برقرار نشد....از رفتار و چهره هردوشون معلوم بود از چیزی عصبانی و ناراحتن...جالبه که دختره با همه این حرفا اونقدر که از من فاصله داشت از پسره نداشت...قشنگ چسبیده بود بهش و با من تماسی نداشت...پسره هم روشو کرده بود به طرف پنجره و بیرونو نگاه میکرد..
هر از چند گاهی دختره نفس عمیقی پر از آه از ته دل میکشید...بعد از یه ربع گوشی پسررو بزور گرفت..انگار داشت لیست تماسهاشو چک میکرد! بعد پسره شروع کرد به تبرئه کردن خودش...اولش جوابی نداشت ولی بعدش میگفت:
این شماره هارو من نمیشناسم..اگه شناس بود سیوش میکردم....اشتباه گرفتن...
اون یکی شماره شوهر خواهرمه...تو که نمیدونی شمارشو...
گوشی رو بده به من...
من غیر از تو با هیچکس دیگه نیستم...
دختره اصلا قانع نمیشد و میگفت این شماره ها هیچ دلیلی نداره تو گوشیت باشه،من مطمئنم تو با یکی دیگه..... 
و دختره همینطور که به گوشی خیره شده بود گریه میکرد..تقریبا تو این یک ساعت تمام مسیرو گریه کرد...پسر دستمالی رو از کیفش در آورد و باهاش اشکای دختررو پاک کرد..!!!! همش بهش میگفت برای چی داری گریه میکنی؟!!!! با اینکه اصلا از دختره عذر خواهی هم نکرد ولی بعد از دو سه دقیقه متوجه شدم دختره سرش رو شونه پسره ست!!! واقعا که سرشار از انزجار شدم...گناهش هیچ،آخه اونیکه به تو هم وفا نکرده چرا انقد زود همه چیز یادت میره....چرا دوباره دلتو میسپری دستش...؟؟؟!!!
یه اشتباه رو تا کی میخوای ادامه بدی؟؟؟؟

همه چی به همین راحتی...عجب زمونه ای شده بابا...

هر دو پیاده میشن...و دختری که میخنده.....خستگی روزانه و درس به تنم موند....
واقعا متاسفم...همینو فقط میتونم بگم...


[ یکشنبه 89/8/30 ] [ 10:50 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

من کیستم ؟ بر جا ز کاروان سبک بار آرزو، خاکستری به راه.... گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان، اندر شب سیاه....
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 70
کل بازدیدها: 188616