سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ
نویسندگان
لینک دوستان

نمیدونم این چه شروعی بود!
دو کوهه.... آغازِ مسیرِ عاشقی...،
چه شب عجیبو پر از سری بود...
ماه شب چهارده با یه آسمون پر ستاره ...
یه دل سیاه کوچیک با یه دنیا سکوت سنگین...
نمیدونم این قبرای خالی تو گردان تخریب چه کردن با دلم..
بغضم ترکید...
خداااااااااااااااااااااا...اینجا کجاست؟؟؟
رو زمین مطمئنم نیست...
اینجا گوشه ای از ملکوته...

لحظه ای آروم و قرار نداره این دلم...
هنوز صدای مناجات شهدا و الهی العفو شون به گوش میرسه....
خدا چقدر دورشدم ازت...
شرمنده ام ...
اون شب معلوم نبود زمین مهمون آسمونه یا آسمون مهمون زمین

از چی بگم؟
از کجا بگم؟
از حسینیه گردان تخریب ؟
از اون شب مهتابی که در عین تاریکی روشن بود ؟

 

از صدای گریه که از گوشه گوشهء حسینیه می اومد
تازه فهمیدم این که میگن تنها صداست که میماند یعنی چی ! !صدای بچه های گردان تخریب از درو دیوار می اومد...
از کنارِ فانوس ها حرکت میکردم و جلو میرفتم



زانوها شکست  بر زمین .....
ماه بود و تاریکی شب و نورانیتِ دلها
و زیارت عاشورا ........
 و چه زیارت عاشورایی شد کنار جایگاه شبانه شهدای تخریب

میگن هر کی که میومده تو گردانِ تخریب میدونسته شهادتش صد در صده..
خداااااااا...چرا انقدر پاهام به دنیا گره خورده؟؟؟
همه لنگان لنگان در دلِ شب برمیگشتن...چاره ای نبود.. اما صدای گریه همچنان می اومد
از کنار قبرهای خالی آروم آروم قدم برداشتم و ........
امشب به یقین همه همین جمله رو گفتن:خدایا پشیمونم.....قول میدم دنیا رو کنار بذارم.


میدونم جمله هام همه ناقص مثل خودم
آخه منِ بی چیز که نمیتونم از بهشتیا بگم ....
...
از فتح المبین بگم؟ اون لحظه که با دیدن فاخلع نعلیک.. کفشاهامو در دست گرفتم و برای اولین بار قدم در جایگاه ملائک گذاشتم ..





از لاله هایی بگم که چه زیبا روییده بودند بر روی خونهای پاک شهدا؟



یا قتله گاههای شهدایی که دسته جمعی نقل شهادت رو سرشون ریخته شد؟





فتح المبین!
هنوز گوشه هایی از دلم را در کوچه های باریک و  خاکریز های عاشقت جا گذاشته ام ...


...
از هویزه بگم؟ از تکرار تلخ تاریخ! از تاختن همان اسبهای سال 61 اما این بار آهنی بر جسم بی جان شهدا ....!
از اینکه بدنهای مطهرشون تا مدتها بر زیر آفتاب موند؟! درست مثل سال 61 !
هویزه !
وقتی تو را دیدم از خودم خجالت کشیدم.
هویزه ! چه خوب عَلَم هدایت را بر زمینت بر افراشته ای...



شهید علم الهدی هم از روی قرآن جیبی اش شناسایی شد!...


...
از لحظه تحویل سال در معراج شهدا کنار 12 شهید گمنام بگم؟ از دعای یا مقلب القلوبی که در کنار شهدا زمزمه کردیم؟
شهدایی که 2 روز بیشتر از تفحصشون نگذشته بود و چه خوب پذیرایی کردن ازمون...شهدای جزایر غریب مجنون...شهدایی که ورودشون تو جمع گنهکار ما برابر با لحظه تحویل سال بود...
و چه خوش تحویل سالی...و چه آغازی....


بمیرم برای دل مادراتون که معلوم نیست قرار دل بیقرار کدوم مادرید که استخوانهاتون اینجا دارن با دلای ما بازی میکنن...
بی شک بهترین تحویل سال عمرش بود هرکس که اون شب تو معراج بود..
و چه عروجی...



خدایااااااااااااااا شکرت....
...

اینجا اروند است....همان عمق دلتنگی! پر از نخلهای سوخته و نیزارهای بلند....



دیده ای چگونه گریان و بی قرار است؟

ای اروند:
بغضی که در موج هایت نهفته است،عشق را قوی تر و وحشتی تر به ساحل می کوبد ...



نخلستانش حال و هوای دیگری دارد...گوشه ای از تصویر تنهایی و غم امیرالمؤمنین (ع)... شاهد صمیمی ترین و پاک ترین لحظات بسیجیان...

 

شنیده ای پر فضیلت ترین شهدا شهدای دریا هستند؟...

ای اروند:
جسدها را به امانت گرفتی تا خواستنی تر باشی..و شهدا را در برگرفتی تا کوثری شوی...
امانتدار خوبی بودی...!

یاد اروندرود بخیر که هزاران دل در آن آبتنی کرد...

...

اینجا سرزمین ملائک است...گام هایت را آهسته تر بردار!



هر کجای این سرزمین که نشسته باشی بر روی بالهای فرشتگان قرار گرفته ای..



خیلی ها شلمچه را با غروبش میشناسند . غروب که میشود سرخی آسمان که جای خورشید را میگیرد، حزن عجیبی می ریزد در دلهای عاشق .  انگار دیوانه میشوی...غروب شلمچه انسان را به دنیای دیگر می برد ، زمینش خاکی و محزون است و آسمانش بغض آلود ...



از شلمچه و وداع با غروبش بگم ؟



از دلتنگی برای غروب بین الحرمین ؟ و چقدر اینبار بیشتر از همیشه دلتنگ اذان حرم کرببلایم....



از بوسه های اشکم با خاکِ شلمچه بگم ؟
از عشق بازی خاکِ شلمچه با انگشتهام ؟


...

دلم در تنگه چزابه گم شد...
وادی ای که تا چشم کار میکند جز نی و نیزار چیز دیگه ای نمیبینی...





در عملیات تنگه چزابه به منظور تصرف مجدد شهر بستان، صدام‌ شخصاً در منطقه حضور یافت که خونین‌ترین صحنه نبرد در طول 8 سال دفاع مقدس در این منطقه به وقوع پیوست.






...
اینجا فکه است!
سرزمین رمل های سرخ...



از کشش و جاذبهء رمل های فکه بگم؟
از داغی رمل ها بگم ؟یا داغیِ خونِ شهدا ؟
از فکه و تشنگیش بگم ؟؟؟

آخرین برگ یادداشت یکی از شهدای کانال کمیل :
امروز روز پنجمی است که در محاصره هستیم
آب را جیره‌ بندی کرده‌ایم؛ نان را جیره‌ بندی کرده‌ایم
عطش همه را هلاک کرده ؛
همه را، جز شهدا، که اکنون در انتهای کانال کنار هم خوابیده‌اند
شهدا دیگر تشنه نیستند...
فدای لب تشنه‌ات، ای پسر فاطمه !

فکه!
شهید آوینی با تو چه گفته بود که باب شهادت را به رویش باز کردی؟
فکه !
سلام ما را به سید مرتضی  برسان...



اینجا همون جاییه که بعدها بدنهای شهداء را به سختی از سیم خاردارها جدا می کردند... اینجا بود که بعد از حدود هفده سال 120 شهید را که در قتلگاه فکه در کنار هم دفن شده بودند پیدا کردند.
همان قتله گاه شهدای مظلوم گردان حنظله....



فکه!
چه کردی با دلم؟؟....
یاد کربلا افتادم ...یاد مظلومیت ارباب و اهل بیتش...چقدر اینجا بوی کربلا میده..



 ...

ازغم و عشقِ تپه ماهورهای شرهانی بگم ؟
از این بگم که شرهانی رو ندیده عاشق شدم ؟
از این بگم که با اولین قدمم توی شرهانی تمام بدنم لرزید ؟
از غربت  و تنهایی و گمنامی شرهانی؟



این جا سرزمینی بکره...
تنها مکانی که همه چی مثل همان روزهای جنگه...
هنوز هم در منطقه عملیاتی شرهانی کانالی باریک و کوچکی هست که هنوز میشه پوکه های فشنگ و مهمات رو در  کف اون به راحتی مشاهده کرد...
میشه عبور از فاصله ی چند سانتی یک مین رو تجربه کرد...
میشه با شهدا حرف زد...





اگه پای تانک و نفر برهای منهدم شده در شرهانی بشینی و با گوش دل گوش کنی بهت می گن اینجا سرزمین نوره و قطعه ای از بهشت اونقته که می زنی زیر گریه و یواشکی به دور از چشم بقیه یه مشت خاک از پای اون تانک برمیداری و میزاری تو جیبت ...





از هق هقِ گریه بچه ها بگم؟ 
از اذانِ شرهانی بگم ؟
از این بگم که کفشام پام بود ؟ از بی لیاقتی پاهام بگم ؟
از اخراج از شرهانی بگم ؟ از فراغِ شرهانی بگم ؟
راستی کی میفهمه من چی میگم؟جز دلی پر هیچکی نمیفهمه چی کشیدم ....

شهدای شرهانی !
اون نون و نمک چی بود که باهاش ازم پذیرایی کردید ؟ .....

ای خـــــــــــــــــداااا .....
تصویر اون دستها که جلوم باز شد و گفت برگردید... دائم جلو چشامه ! !میدونم تقصیری نداشت ...........

از این بگم که بچه ها از زمین شرهانی جدا نمیشدن ......
از اشک های توی راه ؟

فقط همینقدر بگم که خاکِ شرهانی کشش و غربت عجیبی داشت...
مثل بقیع میمونه...اینجا بقیع جبهه هاست...
به خدا شرهانی با هیچ جای دنیا قابل مقایسه نیست !! حالا می فهمم چرا هر کی میره شرهانی ،اینقدر حالش عوض میشه !!

شرهانی دعا میکنم فقط یه بار دیگه ببینمت !


شـــرهانی یعنی بهشت...یعنی با دل رفتن و بی دل برگشتن...
شرهانی که میری مجـــنون می شی..
بوی خاکـــش مستت می کنه...
سکــوتش به اندازه ی همه ی فــــــریاد هاست...
شرهانی یعنی تفحــص....
نه تفحــصِ شهدا
تفحــصِ خودت . . . وجودت . . زندگیت . .
-------------------------

 
ومهدی ...
آن عزیزترین یار غائب زمان ! که اکنون قلب نازنینش از داغ غربت اسلام جراحتی عظیم برداشته و در حالیکه بر بیچارگان خلایق یعنی بشریت! اشک می ریزد ،خود نیز برای ظهور خویش دست به دعا برداشته !

 پس ای خدای بزرگ ! از تو می خواهم که دل تنهایم را به ظهور او برسانی ...
 اللهم عجل لولیک الفرج ...    


[ دوشنبه 90/1/22 ] [ 7:8 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 27
کل بازدیدها: 188082