• وبلاگ : عطر ريحان
  • يادداشت : گاهي به فکر ديگران...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 8 عمومي
  • پارسي يار : 2 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دقيقا پدر و مادر من همينطوري بودن!البته اونموقع واقعا خريد وسايل برجسته هزينه دار بود.يادم نميره اون دفتراي فانتزي که بهش ميگفتيم چقدر گرون بود.من مامانم يسري ازونا برام خريد ديگه نخريد.تو مدرسه دکتر مهندسا درس ميخوندم ولي پدر مادرم دبير بودن.من فقيرشون بودم.يادمه جلد اون دفتر فانتزيارو ميزديم به دفتراي تعاوني.هميشه مامانم ميخواست جشن نيکوکاري دفتر بده بهش ميگفتم براي من عادي بخر براي اونا فانتزي ميخواستم اونا مثل من رنج نبرن.

    جدي چه پدر مادراي بافکري داشتيما.ممنون

    پاسخ

    واقعا تهيه شون هم آسون نبود! اما بحث نخريدنش بيشتر بخاطر چيز ديگه اي بود....//حالا جلد خالي از کجا ميوردي؟! :))))