• وبلاگ : عطر ريحان
  • يادداشت : يک شب پردرد براي دل صاحبمان!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اندر حوالات هفته گذشتمان

    60ساعت توي راه بوديم تا به شهر عروس خانوم رسيديم

    عروس خانومي که عاشق اخلاقش بودم بخاطر پياده شدن از ماشين و انجام حرکات.....

    براي برنامه آخرشبشان بخاطر سوء !!!سابقمان تبعيدگاهي درنظر گرفته بودند .

    شکر خدا آخريش بود که"مجبور "بودم شرکت کنم

    اما هنوز هم نميفهمم چطور با اين همه گناهي که نه فقط خودشان مهمانانشان هم دچار کردند ميخواهند زندگي شروع کنند!

    پاسخ

    دقيقااااا....علت بدبختيهامون هميناست اما فکر ميکنيم خدا برامون بد خواسته..//مثلا يكي از همون زنايي كه داشت با شوهر يكي ديگه با سرخوشي و خوشحالي تمام ميرقصيد دوروز قبلش شوهرشو به خاطر بدهيايي كه بابت نزول بالا آورده بود زندان برده بودن كه فقط براي آبرو ريزي نشدن و حضورش تو عروسي ميره با هزار بدبختي و با قيد وثيقه شوهرشو مياره بيرون!بعد ميگيم اين همه گرفتاري و نحوست از کجا مياد تو زندگيامون!!!