صبور باش...
اصلا زن شده ای برای همین...
باید سعی کنی آرامش از وجودت بجوشد...
باید آغوش آرامت
برای سختی های بزرگتر از اینها باز باشد...
این نیز میگذرد..
میدانم
هیچ چیز برای یک زن سخت تر از
دیدن ناراحتی و دلواپسی همسرش نیست......
اما
تو نباید بغض هایت را نشانش دهی
برای خلوتت نگه دار
کمی که در خلوت
بغض گلویت را فشار دهد
آنوقت دلت یاد میگیرد که بزرگ شود،
ایمان تو
یعنی بتوانی
قوت قلب همراه زندگیت باشی...
اگر قلب تو منبع توکل باشد
همسرت نیز خیالش راحت تر میشود
باید همسفرش باشی تا بهشت...
این شرط همراهیت بود!
تنهایش نگذار...
با کلام آرامت به او نیرو بده
به او نشان بده که از هیچ تلاشی دریغ نمیکنی...
یادت است شب محرمیت را
قرار شد با یک قلمو به زندگی رنگ خدا بزنید...
حالا تو آغازگر باش...
قلمو را بردار و دست به کار شو...
حرف و حدیث های خاله خان باجی ها که نگرانی ندارد...
قصه ای تکراریست...
به هدفت نگاه کن و ثابت قدم باش...