عطر ریحان | ||
از اتوبوس که پیدا میشم تابلوی پایانه مرزی مهران روبرومه...ساکامونو برمیداریمو وارد سالنی میشیم،به ترتیب شماره هایی که پشت جلد پاسپورتامون خورده می ایستیم و یکی یکی میریم جلو و پاسپورتامونو برای چک کردن به مامورای مرزبان نشون میدیم....اینجا آخرین لحظه هایی که تو کشور خودمونیم،مامور ایرانی خوش اخلاقه،مهر خروج از کشور رو میکوبه رو پاس یه لبخند میزنه و التماس دعا میگه... ورود به عراق بعد از اینکه مهر خروج از ایران زده شد وارد سالن دیگه ای میشیم ... اینجا نه عراق است و نه ایران ! بین دو مرز در دالان مرزی هستیم! تفاوت ساعت ما و عراقی ها باعث می شه ساعت 9 و نیم صبح تازه اول وقت عراقی ها باشه. حس عجیبی دارم... زیر پرچم عراقی هاییم، پرچمی که دوسش ندارم... بغض عجیبی گلومه فشار میده... اینجا چه غوغایییه! تقریبا بعد از سه ساعت معطلی سوار اتوبوس می شیم و به سمت نجف حرکت می کنیم. ساعت 11:40 دقیقه به وقت عراقه...تو اتوبوسی که کولر نداره.. دمای هوای بیرون 48 درجه سانتیگراد...آفتاب داغی رو صورتامون میخوره...مجبوریم پرده هارو بکشیم.... یه کم که جلو میریم منتظرمیمونیم تا بقیه ی کاروان ها برسن و اسکورت شیم بالاخره با اومدن 3 اتوبوس دیگه حرکت می کنیم... چند دقیقه ای می گذره که یدفعه می بینم وانت GMS آمریکایی با آژیر روشن خلاف جهت اتوبان داره به ما نزدیک می شه... بین راه چند بار توقف میکنیم مامورها میان جلوی در اتوبوس داخل رو دید میزنن و میرن...هر بار هم باید پرده ها رو کنار بزنیم...واقعا گرما غیر قابل تحمله...بیچاره آقایون که ته اتوبوس نشستن،چی میکشن! شهرک کوچکی در مسیر دیده می شه که نخلهاش خشک وبیابونش بی آب و علفه. جاده های خراب و خیابونای خاکی با گرمای شدید. فقر وبدبختی بیداد میکنه.بچه های پابرهنه که روی خاک میدون! کاروانها برای نماز مقابل یه کمپ نگه داشتن ..نماز رو تو سالن بزرگی که موکت شده میخونیم... نهارمان رو تو اتوبوس بهمون میدن ! کنسروهای ایرانی انصافا خوشمزه ی چی کا! به اضافه نونای محلی عراق...نونای بیضی شکل تپل! بعدش راننده با سرعت به سمت شهر نجف ماشین رو هدایت میکنه..همه از فرط خستگی خوابشون میبره.... نجف ساعت 4 عصر به وقت عراقه...نزدیک نجفیم...مداح کاروان شروع به مداحی میکنه و همه سینه میزنیم....اشک از چشمای همه سرازیره،لحظه های دوست داشتنی ایه. یعنی داریم به شهری نزدیک میشیم که بزرگ مرد عالم،اونجا رو متبرک کرده... حال وهوای نجف از دور احساس میشه.. حدود 1200 کلیومتری راه آمدیم.در ورودی شهر نجف برای گرفتن هتل دقایقی کاروان می ایسته.مداح کاروان شروع میکنه به خوندن دعای مخصوص ورود به دروازه شهر نجف و همه دسته جمعی زمزمه میکنن...همه بی صبرانه منتظرن از دور گنبدو گلدسته ای ببینن...یاد مشهد میفتم.....از کیلومترها فاصله تا حرم گنبد طلایی امام رضا به راحتی معلومه... گوشی ام پی فورم تو گوشمه و دارم مداحی گوش میدم...باورم نمیشه واقعا دارم لحظه ها رو با تمام وجودم حس میکنم... بالاخره در یک لحظه و فقط از یک زاویه ای خاص گنبد طلای امیر المومنین(ع) خودنمایی کرد... السلام علیک یا امیرالمومنین یا علی ابن ابیطالب(ع).....دلم میلرزه،همه دارن گریه میکنن... بارگاه حضرت دیگه معلوم نیست،برخلاف تصورم مثل بارگاه امام رضا نیست که واضح از دور معلوم باشه...چند دقیقه که گذشت اتوبوس نگه داشت.....رسیدیم نزدیک هتل،باید پیاده شیم...ساعت 4:30 عصره... ادامه دارد... [ پنج شنبه 89/7/22 ] [ 11:7 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |