سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطر ریحان
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

با نهایت تاسف برای خودم اعتراف میکنم همه اون صبحهایی که آقای همسر برای نماز راهی مسجد میشد من از تنبلیم نمیرفتم!
بله،تنبلی...
شیطونه دیگه....واسه آدم بهانه جور میکنه:
حالا تا بخوام خوابالو چادر چاقچول کنم، تا این راه رو پیاده برم تا مسجد تا...تا ...تا...
بعدشم دانشگاه دارم...یا(بعدترها)باید برم سر کار...یا کلی کار دارم خونه،باید بخوابم صبح زود سریع بیدارشم وگرنه اینجوری خواب از سرم میپره و اونوقت وسط روز خوابم میگیره....و کلی بهانه دیگه...
حتی خیلی هم حسرت آقای همسر رو نمیخوردم که چرا من نمیرم...گاهی شده بود دلم بخواد ولی حسرت نمیخوردم و میگفتم خدا راضیه من از کارام بمونم؟! همین که اول وقت تو خونه بخونم خوبه دیگه....
و تازه به جای اینکه رفتن همسرم رو توفیق الهی و همت خودش بدونم میگفتم خوب مَرده دیگه...راحت یه پیراهن تنش میکنه راه میفته...کارشو ساده میدیدم.
درحالیکه همیشه غلبه بر خواب و راحتی سخته.. و آقای همسر هم ساعت 7 صبح باید بره سر کار،تازه بعد از نماز هم نمیخوابه و مشغول مطالعه میشه.
پس برام معلوم شد ماجرا از یه جای اساسی تر آب میخوره و یه همت مضاعف میخواد.
جمعه که با هم حرف میزدیم بهش گفتم چیکار میکنه میتونه به خوابش غلبه کنه و زودتر از اذان بیدارشه؟اصلا اینکه چرا بعد از نماز خوابش نمیگیره و نمیاد تو رختخواب؟ تو طول روز خوابش نمیگیره؟
جواب همه سوالام تو یک کلمه بود: " اگه برات فرقی نکنه و ولش کنی، کاری به کارت ندارن و ولت میکنن!"
یعنی خواست قلبی و اصرار لازمه شه...
بعد در ادامه گفت: "البته اولش آدم فکر میکنه از پسش برنمیاد و سخته ولی کم کم میتونه به خوابش غلبه کنه...من دیگه نه تنها بعد نماز خوابم نمیاد بلکه تو محل کار هم خوابم نمیگیره،اگرچه اولش اینطور نبودم..."
فردا صبحش چند دقیقه قبل از اذان اومد بیدارم کرد...کمی کاهلی کردم ولی بالاخره بیدار شدم.داشت پیراهنشو میپوشید بره مسجد بهش گفتم میشه منم بیام؟ گفت آره پس پاشو زود آماده شو...
گفتم به شرطی که زیاد نمونیا،من نمیتونم مثل تو یک ساعت بشینم(تازه شرط هم براش گذاشتم!!!)...گفت:"باشه بعد نماز پامیشیم،البته قرآن حزبی میخونن ولی اگر نمیخوای زود میایم."
(تمام تلاشش این بود منو اول کاری خسته و دلزده نکنه!)
واااااااااااااای که چقدر اونوقتِ صبح خیابون لذت بخشه...ساکت و خلوت..بدون تردد...با یه نسیم خنک و یه آسمون پرُ ستاره که نه ولی ستاره هاش بیشتر از وقتای دیگه شب بود!
بهش گفتم کیف میکنیا هر روز میای...گفت :" تو هم میتونی بیای و کیف کنی..."
بعد از نماز،اول میخواستم بیام ولی بعد دلم نیمد...نشستم تا آخر قرآن...تعجب کرده بود که پس چرا نیمدی! گفتم آخه خیلی زود بود...

خدا کنه بتونم ثابت قدم باشم...و این موضوع تو زندگیمون تبدیل به یه برنامه معنوی مشترک بشه.

پ.ن: به شدت توصیه میکنم اگر مسجد نزدیک محل زندگیتونه مثل من برای نماز صبحهاش بی اعتنایی نکنید...اتفاقا نماز صبحش از وقتای دیگه صفاش بیشتره.(البته واضحه که منظورم اصلا تنها رفتنِ خانما نیست).

+ این کار بسیار زیاد تو ترک خواب بین الطلوعین تاثیر داره...


[ دوشنبه 92/7/8 ] [ 3:57 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

من کیستم ؟ بر جا ز کاروان سبک بار آرزو، خاکستری به راه.... گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان، اندر شب سیاه....
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 187796