عطر ریحان | ||
سلام به همه دوستان از امروز میخوام هر از گاهی قسمتی از خاطرات سفرم به عتبات رو اینجا ثبتش کنم..... ******************************************* هیچوقت فکرشو نمیکردم یه روز بشه برم کربلا ...همیشه دعا میکردم و از خدا میخواستم ولی ته ته دلم میگفتم تورو چه به کربلا.....بیخود دلتو خوش نکن.....شاید هیچوقت تا آخر عمرتم نرفتی..... لحظات تحویل سال 89بود و من داشتم با پخش مستقیم حرم امام رضا از اینترنت دعای توسل میخوندم..فقط چند ثانیه مونده بود سال تحویل شه... نمیدونم چی شد که لابلای آرزوهام وقتی داشتم ورقشون میزدم یه دفعه سفر کربلا افتاد تو سرم که از خدا بخوام....این اولین بار بود که حس کردم واقعا قلبا از خدا خواستم......... روز 12اردیبهشت مقارن با روز استاد قرار بود تو سالن آمفی تئاتر دانشگاه برنامه باشه...منو چندتا از رفقا تصمیم گرفتیم کلاسو بپیچونیم و بریم برنامه ... ساعت جشن طوری بود که اکثر دانشجوها سر کلاساشون بودن.با شیطنت کلاسو پیچوندیمو رفتیم تو سالن نشستیم...خوب هرچی بود از سر کلاس رفتن بهتر بود! آخر برنامه تقریبا بیشتر از نیمی از سالن خالی شده بود که مجری برنامه خیلی سریع اعلام کرد دانشگاه برنامه گذاشته دانشجوها رو ببره کربلا! کربلا؟؟؟ همه فکر کردن مجری یه چیزی همینجوری گفته...مکه و مشهد برده بودن ولی تاحالا نشنیده بودیم دانشگاه ببره کربلا... یک آن برق از کله م پرید...باورم نمیشد...باسرعت از لای جمعیت بیرون سالن رد شدم به طبقه همکف که دفتر فرهنگی بود رفتم....بدون اینکه بخوام از خانواده بپرسم اسممو نوشتم...اولویت با کسایی بود که پاس داشتن بخاطر همین توی ستون پاسپرت از ترسم که آفسایدم نکنن زدم دارم ...! اون روز اصلا تو حال خودم نبودم..یه جور خوشحال ولی تو بهت و حیرت ...باورم نمیشد.. دانشگاه فقط حدودا 32نفر میتونست ببره...از کل دانشگاه فقط حدود 100نفر اسم نوشتن چون دانشگاه ما اولین دانشگاهی بود که کربلا میبرد و اجازه تبلیغات رو برد و بنر نداشت...اکثر دانشجوها در جریان نبودن.دانشگاه دیر اقدام کرده بود بخاطر همین همه چیزش عجله ای بود.قرار بود سه هفته دیگه کاروان اعزام بشه و اینا یک هفته بعد از اسم نویسی پاس و پول رو میخواستن...پولش جور بود ولی پاس.... خدایا چیکار کنم؟؟؟؟ اگه بفهمن من پاس نداشتم نکنه اسممو حذف کنن...چطوری یه هفته ای پاسمو بگیرم !! سپردم به پدرم بره سراغ کارام...خوب من هر روز تا ظهر که ساعت اداری تموم میشد دانشگاه بودم.پدرم رفت ولی قبول نکرده بودن،گفته بودن باید خودش بیاد... تو این درگیری من،هرشب اخبار از بمب گذاریهای جدید عراق خبر میداد.موصل،بغداد و .. حالا دیگه بابام بود که زیر بار نمیرفت....میگفت من راضی نیستم بری!!! بدبختی مارو میبینی!همین یه قلمو کم داشتیم!!اینو دیگه کجای دلم جا بدم..!!! خودم قید دانشگاهو زدم افتادم دنبال کار پاس...همش گریه میکردمو از خود آقا میخواستم هم پاسم یه جوری زود جور شه هم به دل بابام بندازه و راضیش کنه..کلی افسر مسئول گذرنامه رو خواهش و التماس کردم که تا دو سه روز آینده بده پست برام بیاره... میدونستم که 3روز دیگه بی فایده ست چون اسامی رو تااون موقع دیگه ردمیکردن...ولی چیکار میتونستم کنم..معمولا حداقل یه هفته تا 10روز طول میکشه تا پست بیاره دم خونه اگه تو 3روز این کار انجام میشد باید خدا رو شکر میکردم.. دیگه یقین کردم که اسم من از میون اسم زائرا افتاده...به خودم گفتم فکر کربلا رو باید از سرت بیاری بیرون...لیاقت نداشتی آقا بطلبه..چطوری میشد بعد از دو روز که تقاضای پاس کردم بیاد در خونه!!! خدا میدونه تو این دوروز چقدر استغاثه کردم و از ارباب خواستم خودش ردیف کنه.. ادامه دارد... [ چهارشنبه 89/7/14 ] [ 5:45 عصر ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |