سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطر ریحان
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

گفتم: خسته‌ام
گفت: “لاتقنطوا من رحمة الله” (زمر/53)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!
گفت: “فاذکرونی اذکرکم”(بقره/152)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفت: “و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا”(احزاب/63)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟
گفت: “واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله”(یونس/109)
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است… یک اشاره‌ کنی تمامه!

گفت: “عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم” (بقره/216)

گفتم: “انا عبدک الضعیف الذلیل…” اصلا چطور دلت میاد؟
گفت: “ان الله بالناس لرئوف رحیم” (بقره/143)


گفتم: دلم گرفته
گفت: “بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا”  (یونس/58)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفت: “ان الله یحب المتوکلین”  (آل عمران/159)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛

گفت: “فانی قریب”  (بقره/186)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم
گفت: “و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال”  (اعراف/205)


گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفت: “ألا تحبون ان یغفرالله لکم” (نور/22)

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی

گفت: “و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه”  (هود/90)

گفتم: با این همه گناه… آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟

گفت: “الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده”  (توبه/104)

گفتم: دیگر روی توبه ندارم

گفت: “الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب” (غافر/3)

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟

گفت: “ان الله یغفر الذنوب جمیعا”  (زمر/53)


گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟
گفت: “و من یغفر الذنوب الا الله” (آل عمران/135)

گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! … توبه می‌کنم

گفت: “ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین” (بقره/222)

ناخواسته گفتم: “الهی و ربی من لی غیرک”

گفت: “الیس الله بکاف عبده”  (زمر/36)


گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌توانم بکنم؟
گفت: “یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما” ا ( احزاب/42)

گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد

گفت: “ان الله یحول بین المرء و قلبه”  (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم

گفت: “نحن اقرب الیه من حبل الورید”  (ق/16)


 


[ سه شنبه 90/4/7 ] [ 6:38 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

آثار نماز شب در دنیا:

1)آرامش بدن 11) طولانی شدن عمر

2)سلامتی بدن 12) نورانیت قبر

3)خوش اخلاقی 13) نورانیت منزل

4)ریزش گناهان 14) کسب نور دائم

5)خوشبو شدن 15) زیبائی صورت

6)عصبانیت شیطان 16) نورانیت و سفیدی صورت

7)رفع گرفتاریها 17) به اجابت رسیدن دعا

8)رفع خشم خداوند 18) نورانیت چشم

9)عاقبت به خیری 19) بازداشتن انسان از گناه

10) رفع غم و اندوه 20) نجات از بلاهای طبیعی

آثار نماز شب پس از مرگ و در آخرت:

1)نورانیت قبر

2)مانع فشار قبر

3)آسایش در قیامت

4)نجات از عذای قبر

5)نجات از وحشت قبر

6)زینت ادمی در قیامت

7)سبب ورود در بهشت

8)دفع حرارت اتش قیامت

9)عبور سریع از پل صراط

10)چراغ انسان در تاریکی قبر

11)شفاعت نماز گزار در قیامت

12)خروج از قبر با صورت نورانی

وقت نماز شب:

وقت نماز شب از نیمه شب تا قبل از طلوع فجر صادق است هنگام سحر از سایر مواقع بهتر است و تمامی ثلث اخر شب سحر محسوب شده و هر چه به اذان صبح نزدیکتر باشد فضیلت بیشتری دارد

کسی که میترسد خواب بماند و یا به هر دلیلی نمی تواند بیدار شود می تواند نماز شب را ثیش از نیمه شب و در اخر شب بخواند

اگر شخصی نماز شب را بین الطلوعین (یعنی بعد از اذان صبح و قبل از طلوع افتاب) بخواند بهتر است که نیت اداء یا قضا نکند بلکه نیت قربه الی الله داشته باشد

اگر نماز شب قضا شود می توان ان را در روز بجا اورد

لازم نیست حتما یازده رکعت را یکجا و یکجا بجا اورد بلکه می تواند ان را در دو یا سه نوبت بخواند


موانع نماز شب:

شب ها دیر خوابیدن

زیاد خوابیدن در شب

پر خوری و شکم پرستی

خوردن لقمه حرام و شبهه

ارتکاب گناه در طول روز

ارتکاب صفات رذیله و ناپسند

ترک نمازهای مستحبی روزانه

غافل بودن از نماز شب

عشق نورزیدن به نماز شب

احساس سنگین بودن نماز شب

از دوستان عزیز که توفیق خواندن نماز شب را دارند التماس دعا دارم***

 


[ سه شنبه 90/4/7 ] [ 5:46 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

خیلی وقته که دلم بهونه کرده/غم عالم کنج قلبم لونه کرده/خیلی وقته که دیگه دل تو دلم نیست/غم کربلات منو دیونه کرده...یادش بخیر پارسال چنین روزی عازم کربلا شدیم...عتبات دانشجویی چه مزه ای میده....



خوش بحال اونا که هنوز نرفتن! ما سالگرد عهدای شکسته مون رو میگیریم و اه می کشیم و اونا خوشحالن که هنوز عهدی نبستن که بشکنن، ما حسرت در خواستهایی رو داریم که می تونست زیر قبة الحسین یه عمرمون رو بیمه کنه و اخر و عاقبتمون رو تضمین و اونا شوق اینکه یه روز زیر همون قبة الحسین سرشون رو به ضریح بچسبونن و ... ما حسرت یه لحظه فقط یه لحظه بین الحرمین رو دیدن و اونا امید به دیدنش و چشیدنش...


[ شنبه 90/3/7 ] [ 12:28 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

 وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری به«فرمانده» خواهی رسید به علمدار! او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت... چه می گویم چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه بهتری است!...


[ شنبه 90/3/7 ] [ 12:24 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

نمیدونم این چه شروعی بود!
دو کوهه.... آغازِ مسیرِ عاشقی...،
چه شب عجیبو پر از سری بود...
ماه شب چهارده با یه آسمون پر ستاره ...
یه دل سیاه کوچیک با یه دنیا سکوت سنگین...
نمیدونم این قبرای خالی تو گردان تخریب چه کردن با دلم..
بغضم ترکید...
خداااااااااااااااااااااا...اینجا کجاست؟؟؟
رو زمین مطمئنم نیست...
اینجا گوشه ای از ملکوته...

لحظه ای آروم و قرار نداره این دلم...
هنوز صدای مناجات شهدا و الهی العفو شون به گوش میرسه....
خدا چقدر دورشدم ازت...
شرمنده ام ...
اون شب معلوم نبود زمین مهمون آسمونه یا آسمون مهمون زمین

از چی بگم؟
از کجا بگم؟
از حسینیه گردان تخریب ؟
از اون شب مهتابی که در عین تاریکی روشن بود ؟

 

از صدای گریه که از گوشه گوشهء حسینیه می اومد
تازه فهمیدم این که میگن تنها صداست که میماند یعنی چی ! !صدای بچه های گردان تخریب از درو دیوار می اومد...
از کنارِ فانوس ها حرکت میکردم و جلو میرفتم



زانوها شکست  بر زمین .....
ماه بود و تاریکی شب و نورانیتِ دلها
و زیارت عاشورا ........
 و چه زیارت عاشورایی شد کنار جایگاه شبانه شهدای تخریب

میگن هر کی که میومده تو گردانِ تخریب میدونسته شهادتش صد در صده..
خداااااااا...چرا انقدر پاهام به دنیا گره خورده؟؟؟
همه لنگان لنگان در دلِ شب برمیگشتن...چاره ای نبود.. اما صدای گریه همچنان می اومد
از کنار قبرهای خالی آروم آروم قدم برداشتم و ........
امشب به یقین همه همین جمله رو گفتن:خدایا پشیمونم.....قول میدم دنیا رو کنار بذارم.


میدونم جمله هام همه ناقص مثل خودم
آخه منِ بی چیز که نمیتونم از بهشتیا بگم ....
...
از فتح المبین بگم؟ اون لحظه که با دیدن فاخلع نعلیک.. کفشاهامو در دست گرفتم و برای اولین بار قدم در جایگاه ملائک گذاشتم ..





از لاله هایی بگم که چه زیبا روییده بودند بر روی خونهای پاک شهدا؟



یا قتله گاههای شهدایی که دسته جمعی نقل شهادت رو سرشون ریخته شد؟





فتح المبین!
هنوز گوشه هایی از دلم را در کوچه های باریک و  خاکریز های عاشقت جا گذاشته ام ...


...
از هویزه بگم؟ از تکرار تلخ تاریخ! از تاختن همان اسبهای سال 61 اما این بار آهنی بر جسم بی جان شهدا ....!
از اینکه بدنهای مطهرشون تا مدتها بر زیر آفتاب موند؟! درست مثل سال 61 !
هویزه !
وقتی تو را دیدم از خودم خجالت کشیدم.
هویزه ! چه خوب عَلَم هدایت را بر زمینت بر افراشته ای...



شهید علم الهدی هم از روی قرآن جیبی اش شناسایی شد!...


...
از لحظه تحویل سال در معراج شهدا کنار 12 شهید گمنام بگم؟ از دعای یا مقلب القلوبی که در کنار شهدا زمزمه کردیم؟
شهدایی که 2 روز بیشتر از تفحصشون نگذشته بود و چه خوب پذیرایی کردن ازمون...شهدای جزایر غریب مجنون...شهدایی که ورودشون تو جمع گنهکار ما برابر با لحظه تحویل سال بود...
و چه خوش تحویل سالی...و چه آغازی....


بمیرم برای دل مادراتون که معلوم نیست قرار دل بیقرار کدوم مادرید که استخوانهاتون اینجا دارن با دلای ما بازی میکنن...
بی شک بهترین تحویل سال عمرش بود هرکس که اون شب تو معراج بود..
و چه عروجی...



خدایااااااااااااااا شکرت....
...

اینجا اروند است....همان عمق دلتنگی! پر از نخلهای سوخته و نیزارهای بلند....



دیده ای چگونه گریان و بی قرار است؟

ای اروند:
بغضی که در موج هایت نهفته است،عشق را قوی تر و وحشتی تر به ساحل می کوبد ...



نخلستانش حال و هوای دیگری دارد...گوشه ای از تصویر تنهایی و غم امیرالمؤمنین (ع)... شاهد صمیمی ترین و پاک ترین لحظات بسیجیان...

 

شنیده ای پر فضیلت ترین شهدا شهدای دریا هستند؟...

ای اروند:
جسدها را به امانت گرفتی تا خواستنی تر باشی..و شهدا را در برگرفتی تا کوثری شوی...
امانتدار خوبی بودی...!

یاد اروندرود بخیر که هزاران دل در آن آبتنی کرد...

...

اینجا سرزمین ملائک است...گام هایت را آهسته تر بردار!



هر کجای این سرزمین که نشسته باشی بر روی بالهای فرشتگان قرار گرفته ای..



خیلی ها شلمچه را با غروبش میشناسند . غروب که میشود سرخی آسمان که جای خورشید را میگیرد، حزن عجیبی می ریزد در دلهای عاشق .  انگار دیوانه میشوی...غروب شلمچه انسان را به دنیای دیگر می برد ، زمینش خاکی و محزون است و آسمانش بغض آلود ...



از شلمچه و وداع با غروبش بگم ؟



از دلتنگی برای غروب بین الحرمین ؟ و چقدر اینبار بیشتر از همیشه دلتنگ اذان حرم کرببلایم....



از بوسه های اشکم با خاکِ شلمچه بگم ؟
از عشق بازی خاکِ شلمچه با انگشتهام ؟


...

دلم در تنگه چزابه گم شد...
وادی ای که تا چشم کار میکند جز نی و نیزار چیز دیگه ای نمیبینی...





در عملیات تنگه چزابه به منظور تصرف مجدد شهر بستان، صدام‌ شخصاً در منطقه حضور یافت که خونین‌ترین صحنه نبرد در طول 8 سال دفاع مقدس در این منطقه به وقوع پیوست.






...
اینجا فکه است!
سرزمین رمل های سرخ...



از کشش و جاذبهء رمل های فکه بگم؟
از داغی رمل ها بگم ؟یا داغیِ خونِ شهدا ؟
از فکه و تشنگیش بگم ؟؟؟

آخرین برگ یادداشت یکی از شهدای کانال کمیل :
امروز روز پنجمی است که در محاصره هستیم
آب را جیره‌ بندی کرده‌ایم؛ نان را جیره‌ بندی کرده‌ایم
عطش همه را هلاک کرده ؛
همه را، جز شهدا، که اکنون در انتهای کانال کنار هم خوابیده‌اند
شهدا دیگر تشنه نیستند...
فدای لب تشنه‌ات، ای پسر فاطمه !

فکه!
شهید آوینی با تو چه گفته بود که باب شهادت را به رویش باز کردی؟
فکه !
سلام ما را به سید مرتضی  برسان...



اینجا همون جاییه که بعدها بدنهای شهداء را به سختی از سیم خاردارها جدا می کردند... اینجا بود که بعد از حدود هفده سال 120 شهید را که در قتلگاه فکه در کنار هم دفن شده بودند پیدا کردند.
همان قتله گاه شهدای مظلوم گردان حنظله....



فکه!
چه کردی با دلم؟؟....
یاد کربلا افتادم ...یاد مظلومیت ارباب و اهل بیتش...چقدر اینجا بوی کربلا میده..



 ...

ازغم و عشقِ تپه ماهورهای شرهانی بگم ؟
از این بگم که شرهانی رو ندیده عاشق شدم ؟
از این بگم که با اولین قدمم توی شرهانی تمام بدنم لرزید ؟
از غربت  و تنهایی و گمنامی شرهانی؟



این جا سرزمینی بکره...
تنها مکانی که همه چی مثل همان روزهای جنگه...
هنوز هم در منطقه عملیاتی شرهانی کانالی باریک و کوچکی هست که هنوز میشه پوکه های فشنگ و مهمات رو در  کف اون به راحتی مشاهده کرد...
میشه عبور از فاصله ی چند سانتی یک مین رو تجربه کرد...
میشه با شهدا حرف زد...





اگه پای تانک و نفر برهای منهدم شده در شرهانی بشینی و با گوش دل گوش کنی بهت می گن اینجا سرزمین نوره و قطعه ای از بهشت اونقته که می زنی زیر گریه و یواشکی به دور از چشم بقیه یه مشت خاک از پای اون تانک برمیداری و میزاری تو جیبت ...





از هق هقِ گریه بچه ها بگم؟ 
از اذانِ شرهانی بگم ؟
از این بگم که کفشام پام بود ؟ از بی لیاقتی پاهام بگم ؟
از اخراج از شرهانی بگم ؟ از فراغِ شرهانی بگم ؟
راستی کی میفهمه من چی میگم؟جز دلی پر هیچکی نمیفهمه چی کشیدم ....

شهدای شرهانی !
اون نون و نمک چی بود که باهاش ازم پذیرایی کردید ؟ .....

ای خـــــــــــــــــداااا .....
تصویر اون دستها که جلوم باز شد و گفت برگردید... دائم جلو چشامه ! !میدونم تقصیری نداشت ...........

از این بگم که بچه ها از زمین شرهانی جدا نمیشدن ......
از اشک های توی راه ؟

فقط همینقدر بگم که خاکِ شرهانی کشش و غربت عجیبی داشت...
مثل بقیع میمونه...اینجا بقیع جبهه هاست...
به خدا شرهانی با هیچ جای دنیا قابل مقایسه نیست !! حالا می فهمم چرا هر کی میره شرهانی ،اینقدر حالش عوض میشه !!

شرهانی دعا میکنم فقط یه بار دیگه ببینمت !


شـــرهانی یعنی بهشت...یعنی با دل رفتن و بی دل برگشتن...
شرهانی که میری مجـــنون می شی..
بوی خاکـــش مستت می کنه...
سکــوتش به اندازه ی همه ی فــــــریاد هاست...
شرهانی یعنی تفحــص....
نه تفحــصِ شهدا
تفحــصِ خودت . . . وجودت . . زندگیت . .
-------------------------

 
ومهدی ...
آن عزیزترین یار غائب زمان ! که اکنون قلب نازنینش از داغ غربت اسلام جراحتی عظیم برداشته و در حالیکه بر بیچارگان خلایق یعنی بشریت! اشک می ریزد ،خود نیز برای ظهور خویش دست به دعا برداشته !

 پس ای خدای بزرگ ! از تو می خواهم که دل تنهایم را به ظهور او برسانی ...
 اللهم عجل لولیک الفرج ...    


[ دوشنبه 90/1/22 ] [ 7:8 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

بسم رب الشهدا.......الهی به امید تو........



سلام

خیلی دیر اومدم ولی اومدم...توی پست بعدی خیلی حرف دارم....
باید بگم از جاهایی که رفتم ودیدم وحس وحالم....

دلم برای دوکوهه و اون حسینه ی مظلوم تخریب ...برای فاخلع نعلیک فتح المبین... برای معراج شهدا و اون 12 شهید گمنام جزایر مجنون...توی گل راه رفتن های اروند......برای غروب شلمچه ،برای پشت سیم خاردارها نشستن و دلخوش کرن به زیارت ارباب...برای نیزارهای چزابه...دلم برای رمل های سرخ فکه.......برای گوشه کنار شرهانی و غربتش،که شب آخر شهدا خیلی قشنگ مهمون نوازی کردن ومن مهمون بدی بودم برای وداع آخر......بدجوری تنگ شده...
خدایااااااااااااااشکرت که دیدم ولی،کاری کن که از دیدنش شرمده نشم......کاری کن که آدم بودنم محدود به آن چند روز نشود...


[ یکشنبه 90/1/21 ] [ 12:5 صبح ] [ ] [ نظرات () ]



ما اصلاً مراسم نداشتیم. من بودم و ابراهیم و خانواده‌هامان. یک حلقه خریدیم به هزار تومان. ابراهیم هم یک انگشتر عقیق گرفت به قیمت صد و پنجاه تومان. *** صبح روزی که مهدی می‌خواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد خانه خواهرش. از لحنش معلوم بود خیلی بی‌قرار است. مادرش اصرار کرد بگویم بچه‌ دارد به دنیا می‌آید. گفتم: نه. ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران برگردد. مدام می‌گرفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زنده‌ای هنوز؟ بچه هم زنده است؟ گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد و چهار روز بعد ابراهیم آمد. بدون اینکه سراغ بچه برود، آمد پیش من گفت: تو حالت خوب است ژیلا؟ چیزی کم و کسر نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: احوال بچه را نمی‌پرسی. گفت:‌ تا خیالم از تو راحت نشود نه. *** وقتی به خانه می‌آمد دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم، همه کارها را خودش می‌کرد. لباس‌ها را می‌شست، روی در و دیوار اتاق پهن می‌کرد. سفره را همیشه خودش پهن می‌کرد. جمع می‌کرد تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود. *** آن‌قدر مراعات مرا می‌کرد که حتی نمی‌گذاشت ساک سفرش را ببندم و بالاخره یک بار پیش آمد که ساک سفرش را من ببندم. برای اولین بار و آخرین بار. دعا گذاشتم برایش توی ساک تخمه هم خریدم که توی راه بشکند. (گره‌ی پلاستیکش باز نشده بود، وقتی ساکش به دستم رسید.) یک جفت جوراب هم برایش خریدم که خیلی ازش خوشش آمد. گفتم: بروم دو سه جفت دیگر بخرم؟ گفت: بگذار اینها پاره شوند بعد. (وقت خاکسپاری همین جوراب‌ها پایش بود.) تمام وسایلش را گذاشتم توی ساکش، زیپش را بستم، دادم دستش سرش را انداخت پایین گفت: قول بده ناراحت نشوی ژیلا. گفتم: چی شده مگه؟ گفت:‌ ممکن است به این زودی نتوانم بیایم ببینمتان. *** گفت: من ازت شرمنده‌ام ژیلا. تمام مدت زندگی مشترکمان تو یا خانه‌ی پدر خودت بودی یا خانه پدر من. نمی‌خواهم بعد از من سرگردانی بکشی. به برادرم می‌گویم خانه‌ی شهرضا را برایتان آماده کند. موکت کند رنگ بزند تمیزش کند که تو و بچه‌ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید، راحت باشید. راحت زندگی کنید. *** آخرین بار سه‌شنبه تماس گرفت ساعت چهار و نیم عصر شانزده اسفند. چند بار گفت: خیلی دلم برات تنگ شده، گفت: می‌خواهم ببینمتان. اگر شد که بیست و چهار ساعته می‌آیم می‌بینمتان و برمی‌گردم. اگر نشد یکی را می‌فرستم بیاید دنبالتان. می‌آیید اهواز اگر بفرستم؟ سختت نیست با دو تا بچه. و من با خوشحالی گفتم: «با تمام سختی‌هایش به دیدن تو می‌ارزد. یک هفته گذشت اما نه ابراهیم تماس گرفت و نه آمد. *** ساعت 2 بعدازظهر اخبار اعلام کرد، فرمانده لشکر حضرت رسول (ص) شهید شد. من داخل مینی‌بوس بودم. آبروداری را گذاشتم کنار، از ته دل جیغ کشیدم. جلو مسافرهایی که نمی‌دانستند چی شده. سرم سنگین شده بود از جیغ‌هایی که می‌زدم. *** دلم می‌خواست ببینمش. کشو را آرام‌آرام باز کردند. اما آن ابراهیم همیشگی نبود چشم‌های همیشه قشنگش نبود. خنده‌اش نبود. اصلا! سری نبود. همیشه شوخی می‌کردم می‌گفتم: «اگر بدون ما بروی گوش‌هایت را می‌برم می‌‌گذارم کف دستت. خیلی ازش بدم آمد. گفتم: تو مریضی ماها را نمی‌توانستی ببینی. ابراهیم چطور دلت آمد بیاییم این جا چشم‌هایت را نبینم. خنده‌هایت را نبینم. سر و صورت همیشه خاکیت را نبینم. حرف‌هایت را نشنوم. *** روزهای آخر یکبار به من گفت: دلم خیلی برایت تنگ می‌شود ژیلا، اگر بروم، اگر تنها بروم، و با این کلامش آتش به جانم زد.

 

راوی:ژیلا بدیهیان

 


[ سه شنبه 89/12/17 ] [ 3:21 عصر ] [ ] [ نظرات () ]



(عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما...)
-آیات پایانی سوره فرقان

صفات عباد الرحمن در قرآن:

-با تواضع در زمین حرکت میکنند.
- آنگاه که جاهلان با عتاب خطابشان کنند با سلامت نفس و زبان خوش جواب دهند.
-شبها را به عشق خدا و رضای او به سجده و قیام سپری کنند.
-دایم با دعا و تضرع گویند :پروردگارا ! عذاب جهنم را از ما دور کن که بد عذابی است و جهنم بد سرانجامی ست.
- در انفاق کردن اسراف نمیکنند و میانه روی پیش میگیرند.
- برای خدا شریک قائل نمیشوند و فقط خدا را میخوانند.
- از حرام پرهیز میکنند.
- هرگز گرد عمل زشت زنا نمیگردند.
- به ناحق شهادت نمیدهند.
- هرگاه از مردم هرزه کار زشت و بیهوده ای سر زد بزرگولرانه از آن میگذرند.
- هرگاه متذکر آیات الهی شوند در آن تامل میکنند تا به مقام معرفت و ایمانشان افزوده شود.
- به هنگام دعا با خدای خود میگویند :پروردگارا از همسران و فرزندان ما کسانی را قرار ده که مایه چشم روشنی ما شوند و مارا پیشوای پرهیزکاران قرار ده.


[ سه شنبه 89/12/17 ] [ 11:5 صبح ] [ ] [ نظرات () ]



بسم الله الرحمن الرحیم.


لا حول و لاقوة الا بالله العلی العظیم

و بار دیگر این اطمینان حاصل گردید که درخت طیبه انقلاب اسلامی ایران را بیمی از چرخ غدار نیلوفری و سبزک هرز نیست .
بار دیگر منافقان کوردل پیراهن فتنه را تجدید کرده و با تلبس آن به بهانه حمایت از از مردم مصر روز 25 بهمن را عرصه فتنه و آشوب قرر دادند ...
لیکن به مصداق و لا یحیق مکر السیئ الا باهله شر این مکر و حیله به خودشان بازگشت و بیش از پیش شرمساری و روسیاهی آقایان موسوی و کروبی و همراهان داخلی و خارجی شان رقم خورد.
کوردلان برآنند که به خیال خام خود درخت برومند طیبه اقلاب را ضربتی سخت زنند یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم لیکن غافل از آنکه این اقدام آنان بی آنکه خود بفهمند نمایش اقتدار نظام توانمند جمهوری اسلامی خواهد بود و پیام والای آن را بیش از پیش بسط خواهد داد که و یأبی الله الا ان یتم نوره ولو کره الکافرون ...
ما وبلاگ نویسان سرویس پارسی بلاگ نیز همگام با ملت فهیم ایران اقدامات خائنانه آقیان کروبی و موسوی و همراهان آنان را که سعی در تضعیف نظام اسلامی داشته و منجر به شهادت دو تن از بسیجیان برومند این مرز و بوم و مجروحیت عده ای از هموطنانمان گردید را محکوم نموده و از آنجا که از سویی جزاء السیئة سیئة مثلها و از دیگر سو سران فتنه بارها و بارها نشان داده اند که مغز کوچک و همت ناقصشان را یارای درک کرامت و بزرگ منشی نظام اسلامی نیست از از مراجع محترم قضایی خاصه ریاست محترم قوه قضائیه حضرت آیت الله لاریجانی قاطعانه خواستار بازداشت و اشد محاکمه سران فتنه به اتهام فساد فی الارض هستیم. 

و براستی هیچ مصداقی جز مفسد فی الارض زیبنده آقای کروبی و موسوی نخواهد بود. بی تردید محاکمه سران فتنه و خلع لباس آقای کروبی و در نهایت اشد مجازات آنان، چشمان دوستداران نظام اسلامی را روشن ساخته و دسیسه های دشمنان دین را بیش از پیش نقش بر آب خواهد ساخت 

وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ

 Community bloggers collective statement condemning the actions of heads intrigue Blog

 

 

Name of God.

Ella La Laqvh around Ballh al Alzym

Cordell hypocrites once again renew shirt and intrigue with the Tlbs pretext of supporting the people of Egypt on 25 Bahman realm of intrigue and chaos were Qrr ... . But the evidence of deception and La Yhyq Alsyy Ella Bahlh rid themselves of this deception and cunning than ever returned and embarrassment Rvsyahy Mr. Mousavi Karroubi and their fellows and foreign varieties eat. . And again this ensure that the tree was Tayebeh afraid of the Iranian Islamic Revolution Wheels and Lily Ghdar Sbzk not weed.

 


. Cordell drive their illusion that the tree Rights Task Tayebeh Aqlab hard to do it Yrydvn Ytfyva Allah Noor Bafvahhm unaware of the action but they understand their views without authority system will empower the Islamic Republic and its noble message more than ever will be expanded and troubleshooting that Allah Ella Ann even Ytm Nvrh Alkafrvn Korea.

. Our Bloggers Blog Community Service along with the treacherous actions of the Iranian nation Fahim Qyan Karroubi and Mousavi and their companions who had tried to undermine the Islamic system and led to the martyrdom of two of Basij Rights in this land and injured a number of our countrymen have been Because the sentence and hand Jza" Alsyyh Syyh parables and intrigue heads the other hand repeatedly shown that a small brain and the Yara Naqsshan efforts to understand the dignity and gentlemanly regime is respected authorities, particularly the judicial head of the judiciary Prophet Ayatollah Larijani strongly demanded arrest, trial and punishment of corruption charges of seditious leaders are corruptor and indeed no other than blatant corruption on earth and becoming Mr. Karroubi will Mousavi. No doubt the leaders tried intrigue and disarm Mr. Karroubi clothes and eventually their punishment, the eyes of lovers of the Islamic regime and the conspiracies of enemies made it clear more than ever the role of religion will make the water.

 

. Ali Mrh Vlkn most dominant Vallh Alnas La Ylmvn.

 

 

 


[ پنج شنبه 89/11/28 ] [ 3:32 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم...

«ابوریاض» از افسران ارتش عراق در زمان جنگ هشت ساله و رجال سیاسی فعلی این کشور نقل می کند: در جبهه های جنگ مشغول نبرد بودم که دژبانی مرا خواست. فرمانده مان با دیدن من ، خبر کشته شدن پسرم را در جنگ به من داد.خیلی ناراحت شدم. من برای او آرزوهای زیادی داشتم و می‌خواستم دامادش کنم.

به هر حال ، به سردخانه رفتم و کارت و پلاک فرزندم را تحویل گرفتم و رفتم تا جنازه اش را ببینم. وقتی کفن را کنار زدم ، شدیدا یکه خوردم. با تعجب توام با خوشحالی گفتم:« اشتباه شده ، اشتباه شده. این فرزند من نیست.» افسر ارشدی که مامور تحویل جسد بود ، با بی طاقتی و عصبانیت گفت: « این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک قبلا حک شده و صحت اون ها بررسی و تایید شده.» واقعا برایم عجیب بود که او حاضر نمی شد حرف مرا بپذیرد یا به بررسی دوباره ماجرا دست بزند. من روی حرف خودم اصرار می کردم اما ناگهان خوف و اضطرابی در دلم افتاد که با مقاومتم مشکلی دیگر برایم ایجاد شود. در زمان صدام با کوچک ترین سوء ظن و ابهامی ممکن بود جان شخص و خانواده اش بر باد برود. زود سکوت اختیار کردم و ارتش مرا مجبور کرد که جسد را برای دفن به سمت بغداد حرکت بدهم.
رسم ما شیعیان این است که جنازه را بالای ماشین گذاشته و تا قبرستان شهرمان حمل می کردیم.من نیز چنین کردم اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم که زحمت ادامه راه را به خودم نداده و او را در همان کربلا دفن کنم.

چهره آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظارش را می کشد ، دلم را آتش زده بود.او بدنی پر از زخم داشت اما با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم و بر پیکرش فاتحه ای خواندم و به دنبال سرنوشت خود رفتم.

سال ها از آن قضیه گذشت و خبری از فرزندم نیافتم تا این که جنگ تمام شد و خبر زنده بودن او به دستم رسید. فرزندم سرانجام در میان اسرای آزاد شده به عراق بازگشت. از دیدنش خوشحال شدم و شاید اولین چیزی که به او گفتم این بود که« چرا کارت هویت و پلاکت را به دیگری سپردی؟»
وقتی او ماجرای کارت هویت و پلاکش را برایم تعریف کرد ، مو بر بدنم راست شد. پسرم گفت: « من توسط جوانی بسیجی اسیر شدم. او با اصرار از من خواست که کارت هویت و پلاکم را به او بدهم. حتی حاضر شد در قبالش به من پول بدهد. وقتی آن ها را به او دادم ، اصرار می کرد که حتما باید قلبا راضی باشم. من هم به او گفتم در صورتی راضی خواهم شد که علت این کارش را بدانم.او حرف هایی به من زد که اصلا در ذهنم نمی گنجید. او با اطمینان گفت : «من دو یا سه ساعت دیگر شهید می شوم و قرار است مرا در جوار مولایم حضرت ابا عبدالله الحسین (صلوات الله علیه) دفن کنند. می خواهم تا روز قیامت در حریم مولایم بیارامم. » دیگر نمی دانم جه شد و او چه کرد اما ماجرا همان بود که گفتم.

 


[ چهارشنبه 89/11/6 ] [ 2:6 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

من کیستم ؟ بر جا ز کاروان سبک بار آرزو، خاکستری به راه.... گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان، اندر شب سیاه....
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 112
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 192244