بسم رب الشهدا...
عصر غربت لاله هاست...اينجا ديگر کسي از شهيد نمي گويد...از آنان که تلاطمي هستند در اين دنياي سرد و ساکت ...راستي راستي ياس بوي مهرباني ميدهد ها ... گفتم ياس...
ياس کبود...
ياس بوي مهرباني ميده...تا حالا ياس بو نکرده بودم...يکي ميگفت ياس ارغواني يه چيز ديگه است...ديروز ديدم برام ياس گرفته...بوي ياس مستم کرد...دل تو دلم نبود...دلتنگ شدم...فاصله من تا کوچه بني هاشم اندازه همين مستي تا دلتنگي بود...يه لحظه ياسم رو پرپر ديدم...کبود ديدم...سوخته ديدم...ديدم پهلوش شکسته...آي خدا من نميفهمم...در که آتيش بگيره، ياس پرپر ميشه، کبود ميشه، ميسوزه، پهلوش ميشکنه...اون وقته که کمر علي ميشکنه...اون وقته که چاه ميشه محرم دل...اون وقته که جگرها ميسوزه...اون وقته که لبها تشنه ميشه...مادر عجب واژه ايست...عشق مادر به فرزند عشقي فرا مادي است...حالا اگر آن مادر، فاطمه باشد و آن فرزند، محسن...چه بوي ياسي فضاي حيات رو برداشته...چند تا گنجشک هم روي درخت مشغول تسبيح خداوندند...
بعونک يالطيف