سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطر ریحان
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

از یه بازاری میپرسم:
ببخشید آقا،مسجد امام کدوم طرفه؟
با تعجبی که انگار اولین باره اسم مسجد رو میشنوه نگاه میکنه و با یه مکثی میگه :
مسجد امام رو نمیدونم ولی این طرف مسجد شاهه!

پ.ن : عجیباً غریبا!!! این یکیشو دیگه ندیده بودم!
اسمشو چی میشه گذاشت؟!؟


[ چهارشنبه 90/11/26 ] [ 1:14 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

(کت شلوار فروشی)
حاج آقا رو به فروشنده: آقا یه کت شلوار میخوایم تو مایه های بژ....
فروشنده یه کت تن حاج آقامون میکنه میگه این چطوره؟
ایشونم کلی خودشو جلو آینه وارسی میکنه..
باید فکر کرد
من رو به حاج آقامون: وااااااااااااااااای چقد بهت میاد،چقد داماد شدی...
حاج آقا: آقا معذرت میخوام قیمتش چنده؟
فروشنده: کار اصل ایتالیاست با پارچه فلان، 600 تومن! وااااای
ا
لبته یه کار دیگه هست یک و پونصد که ....
ما که هردو از رفتنمون تو چنین مغازه ای احساس پشیمونی میکردیم دیگه بقیه حرفای فروشنده رو نشنیدیم!
حاج آقا یه چرخی تو آینه میزنه طوری که اصلا به روی خودش نیاره و منم با کمال خونسردی میگم :خیلی هم رنگش خوب نیستا...انگار پرزم میده..فرمودید رنگ دیگه ندارید؟!...نکته بین
فروشنده: نه...
ما که تازه فهمیدیم چه سوتی ای دادیم!پوزخند دوتایی با آیکون (چه حیف شد) از مغازه اومدیم بیرون ....

پ.ن1: اینجوریا هم نیست که هرچی گرونتر باشه جنسش بهتره،واقعا معلوم بود که بعد از یه مدت پرز میده...ما که فرقی با مشابه ارزونترش پیدا نکردیم.متاسفانه تا اسم ترک یا ایتالیا رو جنسی میاد همه فکر میکنن چه خبره در صورتی که به نسبت قیمتی که داره کیفیت چندان تاپی هم نداره!
پ.ن2: کاش زودتر این خریدا تموم شه و پامون از اینهمه دغدغه های دنیایی کاذب که این یک ماه درگیرشیم بیاد بیرون واین بازار آشوبو و متاعشو با همه حرف و حدیثاش به اهلش واگذار کنیم.
پ.ن3: ازینکه مجبوریم تو این شرایط بازار که همه هجوم آوردن و به فرمایش رهبر دارن مصرف گرایی رو ترویج میدن بریم خرید بسی احساس ندامت داریم...


[ سه شنبه 90/11/18 ] [ 6:23 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

صبور باش...
اصلا زن شده ای برای همین...
باید سعی کنی آرامش از وجودت بجوشد...
باید آغوش آرامت
برای سختی های بزرگتر از اینها باز باشد...
این نیز میگذرد..

میدانم
هیچ چیز برای یک زن سخت تر از
دیدن ناراحتی و دلواپسی همسرش نیست......
اما
تو نباید بغض هایت را نشانش دهی
برای خلوتت نگه دار
کمی که در خلوت
بغض گلویت را فشار دهد
آنوقت دلت یاد میگیرد که بزرگ شود،
ایمان تو
یعنی بتوانی
قوت قلب همراه زندگیت باشی...
اگر قلب تو منبع توکل باشد
همسرت نیز خیالش راحت تر میشود

باید همسفرش باشی تا بهشت...
این شرط همراهیت بود!
تنهایش نگذار...
با کلام آرامت به او نیرو بده
به او نشان بده که از هیچ تلاشی دریغ نمیکنی...

یادت است شب محرمیت را
قرار شد با یک قلمو به زندگی رنگ خدا بزنید...
حالا تو آغازگر باش...
قلمو را بردار و دست به کار شو...
حرف و حدیث های خاله خان باجی ها که نگرانی ندارد...
قصه ای تکراریست...
به هدفت نگاه کن و ثابت قدم باش...


[ سه شنبه 90/11/11 ] [ 4:14 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

دیشب هم شب یلدا بود
اما..
مطمئنم برای تو هم مثل ما متفاوت بود..
راستی یادت است 6 سال پیش را ؟
آخرین شب یلدا با حضور تو...
سالهای بعد هم یلدا تکرار شد
اما ..
نه به گرمای گذشته..
دیگر یلدایمان از نمک حرفهای شیرینت محروم شد!
یادت می آید میخندیدی و سرخ میشدی
مثل هندوانه
و
از شدت خنده دست به دلت
روی قالی می غلتیدی؟
هه..
هنوز هم یادش می افتم خنده ام میگیرد...
چه خوش روزهایی بود..
آن زمان که
هنوز
لبهای خانواده با خنده خداحافظی نکرده بود!
و هنوز
یک دانه از تسبیح پدربزگ کم نشده بود..
طعم یوسف داشتن و دور از او بودن را این 6 سال چشیدیم..
و چه کرد این فراق با مادر و پدرت
و تلخ تر از آن
با تو!
باورم نمیشد تو همان محمدی...
چهره ات چقدر شکسته شده بود..
نفهمیدم چطور سرم در آغوشت آمد
دست خودم نبود...
این چشمها که شوق را درک نمیکنند!
خروس بی محلند...
در هر زمانی باید ردپایشان جاری شود!...

یک نگاه که به اطراف کردم غریبه ها هم گریه میکردند...
کسی چه میداند ما چه کشیدیم..!

مادرت پاهایش مال خودش نبود
سراسیمه گفت :
محمد کو؟
و من با اشاره چشمان خیسم نشانش دادمت...
چطور میتوانست این دلتنگی و فراق 6 ساله در یک آغوش جبران شود؟؟؟
هق هق مادرت از زیر چادرش شنیده میشد..
پدرت اما..
مرد است!
نباید گریه اش را کسی ببیند!
دیگر طاقت نداشت...

به در خانه که رسیدی پدرت اشک در چشمانش حلقه زده بود...
اما تو او را ندیدی..
قد کوتاهش پشت تو گم شده بود...
به شانه هایت زد...
اما متوجه نشدی..
خواهرت برت گرداند ...
فقط خدا میداند گریه یک مرد از ته دل
یعنی چه!...
سرش به زور به شانه هایت میرسید...
اصلا توانستی بشناسیش؟؟؟
دیدی چقدر پیر شده؟؟
کسی چه میداند 6 سال بی خوابی پدر یعنی چه!
و چه کسی میفهمد مادری را که ریشه ی وجودش کنارش نیست
اما همیشه باید التیام شوهرش هم باشد..
حیف که مادربزرگت تو را ندیده رفت...
تا آخرین روزها هم منتظر آمدنت بود...
ولی...

پ.ن : ناگفته هام انقدر زیاده که به این زودی تموم نمیشه :(
فقط میگم:
خوش برگشتی...


[ پنج شنبه 90/10/1 ] [ 1:54 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

تو آب را نمیفهمی ای دل...
تو شرم فرات را نمیفهمی ای دل...
تو عطش را نمیفهمی ای دل....
تو فقط شنیده ای،
آن هم نه صدای العطش عشق را ،
که آرامِ جاری فرات را...
تو آب را نمیفهمی....


[ چهارشنبه 90/9/16 ] [ 10:12 عصر ] [ ] [ نظرات () ]



شب عید غدیر که رفتم جهت عرض ارادت و زیارت محضر سیدالکریم(ع)....
خیلی دلم پر بود...
ساعت از نیمه شب گذشته بود...
کلی کنار ضریح تازه ساز حضرت مسلم روحمو شستشو دادم...
بعد وارد حرم شدم...
فضای حرم خلوت خلوته ...
انقدر که تمام دلتنگیمو کنار ضریح خالی کنم....
آخه میدونید چیه اونا که نیمه شبا تو حرمن یه دل تنگی دارن....
هر کی یه گوشه نشسته داره ناله میکنه...
گریه م بند نمیومد...
به ضریح مبارک حضرت حمزه(ع) که رسیدم
به هق هق افتادم...
نمیدونم چرا یه دفه یاد امام الرئوف افتادم...
زیر لب زمزمه کردم:
" آقا جان سلام منو به برادرت،امام رضامون برسون...
ازش بخواه بطلبه زودتر برم پابوسش..."
چه میدونستم دعام انقدر زود مستجاب میشه...

امروز خیلی یه دفه ای و غیر منتظره واسه فردا طلبیده شدم مشهد الرضا...

"پ.ن : جان و دلم به فدای این خاندان کرامت..."


[ چهارشنبه 90/8/25 ] [ 9:26 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

امروز آسمان تمام دلتنگیش را ریخت روی سر زمین...
امروز پاییز سنگ تمام گذاشت....
چه جوووووووووووووووووورم!!!
امروز برفی بود...آن هم چه برفییییییییییییییی!!!!!
برای نماز صبح که بیدار شدم تلفن زنگ زد.....
هراسون بودم از این تلفن بی موقع که بهم گفتن چیزی که هرگز  فکرش را نمیکردم ..
چه نمازی شد...
امروز برفی بود ولی با یک دنیا غم!
امروز برفی بود ولی خوشحالم نمیکرد......
گریه بود و ناله.....
غم بود و سیاهی.....
فقط یک لحظه یاد پارسال افتادم...
شب برفی ، امامزاده صالح..کنار گلزار شهدا....
ولی حق بده که خوشحالم نکند...
حق بده شیرین نباشد ....
بمیرم برای دلت مادر...
سومی هم رفت...
دلتنگی نکن...
جانبازت در آغوش خداست...
در جوار جدش خوش تر است...
او متعلق به اینجا نبود..

آرام میگویم!
منتظر شیرینی دنیا نباش....
وگرنه تلخی در جانت رسوخ میکند...

کاش کمی درس بگیریم....
کاش از فردامون مطمئن نباشیم...
کاش مرگ و برزخ و تنهایی قبر را باور کنیم....
کاش دل مولایمان را خون نکنیم....
فقط دلم به یک چیز خوش است...
حب ارباب و بس!

پ.ن: هنوز تو شوکم....
ای روزگااااااااااااااااااااااااار ...


[ سه شنبه 90/8/17 ] [ 10:20 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

امشب کاروانیان
عرفات رو ترک میکنند
به مقصد
مشعر..

یک قافله هم
با عرفات وداع میکند...
رسیده و نرسیده...
کجا میرود؟؟؟
به سمت مشعر؟
نه!

به طرف
کوفه.....




( پ.ن : اینجا همان سرزمینیست که حجی نیمه رها شد... همان جا که مضطری برای وداعش ذکر استغاثه سر داد...)


[ شنبه 90/8/14 ] [ 9:51 عصر ] [ ] [ نظرات () ]



اتوبوس در ایستگاه توقف کرد و جعیت به سمت صندلی ها هجوم آورد..
هیچوقت دلم نمیاد من بشینم ولی مادر پیری سر پا بیسته...
زنی با یه پسر بچه حدودا 3-4 ساله دو صندلی باقی مونده رو اشغال کردن...
همچنان جمعیت وارد اتوبوس میشد...
پیرزنی رنجور و خسته همینطور که به زور چادرشو به دندون گرفته بود آخرین نفر بود...
بعد از اینکه یه کم دورو برشو برانداز کرد دید صندلی خالی نیستش واسه همین رو به پسر بچه گفت:
پسرم میذاری منم بشینم؟
پسر بچه از جاش بلند شد و رفت جلوی پای مادرش...
مادره با یه لحن تند و کنایه آمیز گفت:
بچه آدم نیست؟؟؟؟
بعد طوری که پیرزن شرمنده بشه بلند بلند به بچه ش میگفت:
هرکی بهت گفت بلند شو زود بلند نشو....واسه چی جاتو دادی؟ میخواست بشینی سر جات و ...
و همینطور زیر لب غرغر میکرد!!!
پیرزن به قدری شرمنده شده بود که تا آخر رو لبه صندلی نشسته بود و سرشو بالا نمیورد...
دلم خیلی سوخت...

نگاهم خشکیده بود به رفتار زنه...
انگار یادمون رفته که خودمونم پیری داریم...

داریم به بچه هامون چی یاد میدیم!!
تمرین بی رحمی؟؟؟
خودخواهی؟؟؟
ارزش قائل نشدن برای بزرگترا؟؟؟

(تاسف نوشت:
یه بار هم که شده به این فکر کنیم که بچه ها آینه ی رفتارامونن و بازتابش به سمت خودمون برمیگرده..)

 


[ یکشنبه 90/7/24 ] [ 9:54 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
[ جمعه 90/6/18 ] [ 2:44 عصر ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

من کیستم ؟ بر جا ز کاروان سبک بار آرزو، خاکستری به راه.... گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان، اندر شب سیاه....
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 72
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 192204