عطر ریحان
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

وقتی دارم از شدت درد به خودم میپیچم و اشکم ناخواسته میریزه،
وقتی برای التیام درد جسمم نیاز به نوازش و آغوشت دارم...
همون لحظه پیامک میدی:
"خدایا حال همسر عزیز من رو تو خوب کن....یاشافی :( "
اونوقته که مثل بچه ی گم شده ای که رسیده باشه به آغوش مادرش
بغضم میترکه و به هق هق میفتم! ...
دیگه جای خالیت حس نمیشه!
چون تو خودِ خود آغوش توام...
تو اینجایی،
پیش همسرت!
حتی لحظه هایی که جسمت کنارش نیست...


[ یکشنبه 91/4/18 ] [ 1:37 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

کوچه هایمان را آب و جارو کرده ایم و خیابانهای شهرمان را چراغانی،
بوی اسپند و شربت و شیرینی نشان از شوقمان دارد..
اما دیدن همه این دوست داشتنی ها چشمه اشکت را به قلیان در می آورد!
آیا شده لااقل فقط امشب،
در  گوشه ای از این لحظات اندکی تامل کنیم؟
فکر کرده ایم که سالهاست اعمال ما غیبت آن عزیز را طولانیتر کرده است؟
اصلا امشب دلهایمان را هم آب و جارو کرده ایم؟
چقدر چشمانمان خانه تکانی شده است تا نور وجودش را درک کند؟
میبینید؟!
ما هنوز هیچ کاری برای فرج حضرتش نکرده ایم...
هنوز هم بعد از صدها سال آماده نیستیم!
دل مولایمان درد دارد و ما جشن گرفته ایم!
امشب برای مولایمان امن یجیب بخوانیم که تنها مضطر واقعی اوست...

التماس دعای فرج


[ چهارشنبه 91/4/14 ] [ 8:34 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

آسمان را بنگر !
ماه شب چهارده
بشارت قدمهای منجی را میدهد...

پ.ن: واقعا امشب ماه دلبری میکند ...خیره کرده هردویمان را...


[ سه شنبه 91/4/13 ] [ 11:56 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

این روزا که قصد رفتن از این خونه رو داریم،
و از وقتی صابخونه بعد از باخبر شدن از تصمیم ما سریع مشتری آورد تا خونه رو ببینن!
از وقتی که قرار شد یکی از اون مشتری ها باعجله ای که داره زودتر اثبابشو بیاره تو این خونه...
دیگه هیچ حس تعلقی بهش نداریم!
اصلا اون حس شیرین یه خونه که بهترین مأمن هر خونواده ایه رو نداریم...
با اینکه 4 ماه پیش تو این خونه بود که با ذوق جهیزیه مو میچیدیم...
با اینکه 4 ماه پیش عروس و داماد بودیم که اومدیم تو این خونه و زندگی  مشترکمونو شروع کردیم...
با اینکه کلی خاطره های شیرین تو این خونه داریم....
اما دیگه علاقه ای بهش نداریم! حسمون بهش مثل حس یه مسافره تو توقف گاه....حتی اگر بهترین هتل هم باشه باز هم بهش دل نمیبنده و علاقه ای ایجاد نمیشه....

دیشب داشتم فکر میکردم کاش دنیا هم برای ما اینجوری بود،
کاش حس نمیکردیم که متعلق به ماست و یادمون نمیرفت که زندگیمون همیشه تو این دنیا نیست!
اگر حُبش تو دلمون نبود همیشه به چشم یه توقف گاه بهش نگاه میکردیم...
اونوقت دل به هیچ چیش نمیبستیم و از سفر بعدی هراس نداشتیم...
اونوقت میشدیم مصداق این جمله حضرت علی(ع):
بگذارید و بگذرید ، ببینید و دل مبندید ، چشم بیندازید و دل مبازید ، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت...


[ سه شنبه 91/4/13 ] [ 10:31 صبح ] [ ] [ نظرات () ]

تو این شهر به این بزرگی با اینهمه مسکن که ساخته میشه ،
حتی یک سر پناه کوچیک برای جیب کارمندی یک تازه عروس و داماد پیدا نمیشه!
هرروز کارمون شده تو املاکی های شهر گشتن اما دریغ از یک مورد....
دلم خیلی گرفته،هنوز 4 ماه نشده که...
تو هچل امتحانامم که هستم!
دعامون بفرمایید..


[ جمعه 91/4/9 ] [ 7:13 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

دیروز عید پیامبر رحمتت
درهای آسمانت را گشودی...
و باران رحمتت را نازل کردی برسر شهر ما
اگرچه خیلی کوتاه!
اگرچه شهر هنوز هم به سختی نفس میکشد،
اما امیدوار شد..
تو خوب میدانی
پنجره ها دیروز شاهد شوق نگاههای شاکر بود...

خدایا گناهانمان خشکانده نهر جاری نگاهت را
بیش از این گناهانمان را به رخمان نکش!
و ناامیدمان نکن...
مضطر شده ایم..
مردم این شهر
با هر وزش باد بشارت باران را به انتظار مینشینند...

بعد نوشت: باید نماز شکر بخونم....آسمون داره به زمین نعمتشو تموم میکنه...


[ سه شنبه 91/3/30 ] [ 12:51 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

تمام لحظه های نبودنت،
دلخوش به همین آهنگ زندگی ام هستم
صدایت را میگویم....
موسیقی ای که تنها برای من از کلام تو شنیده میشود...
هیچ غزلی هم نمیخواهد!
خودش عاشقانه ها در دلش دارد....
دوستش دارم
حتی از پشت گوشی تلفن!


[ شنبه 91/3/27 ] [ 7:30 عصر ] [ ] [ نظرات () ]

اعتکاف که میرفتم آقای همسر بخاطر مسئولیت کاریش نمیتونست با من بیاد و منو به اصرار خودش ، تنها راهی کرد!
وقتی برگشتم خونه با دیدن این صحنه متعجب و ذوق زده شدم:
کلی لباسهای چرک شسته و روی بند رخت پهن شده بود!...
کلی تشکرات و تحسینات رو نثار آقای همسرم کردم:
که شما خیلی اهل کار و کمک به همسر هستید ....
ممنونم از اینکه انقدر به فکرمید ....و از این قبیل!
ایشون هم با لبخند سری تکان میداد و  هی میگفت کاری نکردم ...وظیفه بوده ! و ....
اما چشمتون روز بد نبینه..
داشتم شلوارسفیدشون رو اتو میکردم که با لکی که از پنچرگیری ماشین یادگاری روش مونده بود مواجه شدم!
من : وا این چرا لکش مونده....شسته بودی که....حتما پودرمون خوب نبوده...باید لکه گیری کنم!
آقای همسر (در حالیکه سرش تو کار خودش بود) : اوهوم!
فرداش وقتی داشتم رخت ها رو ( رختایی که همینطور چروک و مچاله پهن شده بود و هیچ تلاشی واسه صاف کردن و تکون دادنشون نشده بود!!!پوزخند) از رو بند برمیداشتم دیدم همه لباسا با همون لکاش مونه و اصلا هم بوی پودر نمیده!
من: مگه پودر کم ریخته بودی؟؟؟؟؟؟!!!!!!
آقای همسر: پود...پودر...ئه پودر اصلا نریختم که !
من :
بله! لباسای بیچاره 1200 دور در دقیقه با آب خالی چرخیده شده بودن!
و اینجاست که میگی خودم کارامو انجام بدم راحت ترم و اصلا راضی به زحمت شما نیستم....

پ.ن: دیروز سه نوبت لباس تو لباسشویی ریختم!
بعد نوشت: عااااااااااااااشقتم وقتی کار خونه بلد نیستی  ولی انجامش میدی! مثل ظرف شستنت که ....بووووس


[ شنبه 91/3/20 ] [ 12:30 عصر ] [ ] [ نظرات () ]



چه زود تمام شد سفر سه روزه ام به بهشت!
سفری به رنگ احرام و با عطر بندگی
حالا چقدر این فراق دردناک و جان گدازه
و تو اگر مُحرم شدی خواهی فهمید طعم این مَحرم شدن را !
تازه داشتیم حقیقت زندگی را درک میکردیم که گفتند
وقت میهمانی تمام شده و باید برگردید
به همان دنیای همیشگی خودتان!
و چقدر بار برگشت را بستن سخت است ....
و سخت تر از آن مسئولیتی که روی دوشت سنگینی میکند!

پ.ن:
دیروز میهمان داشتیم...
دو شهید گمنام
خواهری کردیم در حقشان
حنابندان برای پسرانمان گرفتیم! :(


[ پنج شنبه 91/3/18 ] [ 3:7 عصر ] [ ] [ نظرات () ]



می نویسم از این نقطه عالم
از جاییکه فقط بنده هست و معبود
از لحظه های ناب عاشقی..

میهمانم!

کوله بار سنگین گناهم را انداخته ام روی دوش
با بغضی توام با شرم قدم می گذارم به خلوتگاه عشق!
تا گم کرده ام را صدا بزنم، تا بگشایم سفره دلتنگی هایم را با او
دلم قدری خانه تکانی می خواهد...

پ.ن: پروردگارا! ببخشای آنچه را با زبان به تو نزدیک شدم، ولی با قلب آن را ترک کردم .


[ دوشنبه 91/3/15 ] [ 12:13 صبح ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

من کیستم ؟ بر جا ز کاروان سبک بار آرزو، خاکستری به راه.... گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان، اندر شب سیاه....
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 192154